این روزها وقتی می‌خواهی درباره موضوعی مطلب بنویسی باید خیلی دقت کنی. هر جمله‌ای را که می‌نگاری لا اقلّ کم، دو  سه باری باید سبک و سنگین کنی. شیشه عینکت باید همیشه تمیز و دستمال کشیده باشد؛ نکند واژه‌ای آرام و بی‌صدا از زیر حصار شیشه‌ای چشمانت بگریزد.
دو سه روزی که توی لاکِ وبلاگم فرو رفته بودم، با خودم فکر می‌کردم این بار که می‌آیم از چه بنویسم و از چه نه. توی ذهنم که داشتم واژه‌ها و موضوعات را بالا پایین می‌کردم، ناگهان به یک واژه آشنا برخوردم. واژه‌ای که هریک از ماها را یاد یک چیزی می‌اندازد. "اداره کل". جایی که هرکدام از ماها یک جوری بهش نگاه می‌کنیم. جایی که برای عده‌ای "خوب" است، برای جمعی "بد" و برای معدودی هم "زشت". اصلاً برای عده‌ای اینجا (الان توی اداره کل هستم) محور شرارت‌ها و زشتی‌های عالم است!!
بر آن شدم چند خطی از این "خوب و بد و زشت" به وقت صبحانه بنویسم، البته از دریچه نگاه خودم و به این امید که برای کام‌مان شیرین باشد و ذائقه کسی تلخ نشود.

اداره کل:

اداره کل، جایی پشت میدان امام حسین(ع)، توی کوچه جهاد نصر، کوچه شهید حاجی مهدی. جایی که درب شیشه‌ای دارد آن هم نه یکی، که دو تا و هرکدام یادگاری از مدیرکلی. جایی که پله‌های طبقه دومش، صدای پیرمرد(!) اداری مالی‌اش را درآورده است! جایی که چشم پنهان الکترونیک‌ واکس اتوماتیک‌اش، چشم و چار همه را درآورده! معاون نهاد و مدیرکل سابق فلان اداره و شهردار و شهروند هم برایش فرقی نمی‌کند، همه را سری یکبار چزانده!
اداره کل، جایی که هنوز آرم سابق نهاد روی تابلوی سردرش حضور دارد و خدا اجداد روابط عمومی‌اش را بیامرزد با این به روز بودنش! جایی که پایه استند دم درش، روزی چند بار رهگذران خسته و در خورد فرورفته را با ضربه‌ای سخت و ناگهانی به خود می‌آورد! و چه شاد می‌شود روح اموات اداره کل و اداره‌کلی‌ها و جسارتاً مدیرکل و احیاناً روابط عمومی، در آن لحظات عرفانی!!
اداره کل، جایی که روزی چقدر بار، "مدیرکل"‌اش را می‌بینی. جایی که توی توضیحات ارجاع اتوماسیونش، "توضیح حضوری" را زیاد می‌بینی. و هر توضیح حضوری، دیداری تازه! جایی که جلوی درب اتاق مدیرکل‌اش، یکی مثل "شیر" نشسته؛ "حامد" نام. و تو نمی‌دانی توی این لبخندش الان، اجازه ورود داری یا فعلاً چرخ دیگری بزنی اداره کل را.
اداره کل، جایی که "حراست"اش از هرجای دیگری به تو نزدیک‌تر است، از رگ گردن!
اداره کل، جایی که آدم‌هایش همه "کتاب" دارند، ولی همه "کتابدار" نیستند! کارشناس ادبیات و آمار و اقتصاد دارد و مهندس هم که تا دلت بخواهد! شیمی، کامپیوتر، معماری، کتابداری حتی! 
اداره کل، جایی که "روابط عمومی" دارد، دوربین‌اش، استندش، بنرهایش و روزنامه‌هایش که همیشه دارند از سر و کولش بالا می‌روند!
اداره کل، جایی که زیاد چای می‌خوری، زیادی حتی. اما میوه را انصافاً نه، و فقط اگر گاهی گذرت به حیاطش بیفتد! از درخت توت‌ توی باغچه، (همان که میوه‌اش خام، شیرین است) چند تایی ‌می‌خوری.
اداره کل، جایی که دیوار دارد، دیوارش موش دارد و موشش، گوش!
اداره کل، جایی که "خوب" است برای آنها که از بیرون نگاهش می‌کنند. "بد" است برای تویی‌ها و "زشت" است برای "ناک اوتی‌"هایش!! (به قول آن کامنت نویس "عاشق شهادت" در وبلاگ روزنوشت مدیرکل محترم)
اداره کل، جایی که شیرین است، ترش است، شور است و تلخ. و این ذائقه توست که تعیین می‌کند چه طعمی داشته باشد!

دری‌وری یک: احیاناً به دوستی یا عزیزی که این خطوط برنخورد؟!
دری‌وری دو: واحدهای محترمی که نامی از آنها در سطور بالا برده نشد چندان ناراحت نباشند، شاید روزی سراغ آنها ... نخیر آقا اشتباه شد!
دری‌وری سه: اصلاً به ما چه که جایی توی این مملکت زلزله آمده؟!
دری‌وری چهار: مگر ما مرکز لرزه‌نگاری مؤسسه ژئوفیزیک دانشگاه تهرانیم؟!
دری‌وری پنج: اصلاً مگر فقط زلزله جزو حوادث غیرمترقبه است، مگر دور و اطراف این کشور، سالی چند بار سیل به راه نمی‌آفتد؟!
دری‌وری شش: راستی، می‌دانستید ساختمان اداره کل ما زمانی محل "ستاد آزادگان استان یزد" بوده است؟ یکبار اون قدیم‌ها توی ساختمانش آمده بودم.