در وبلاگ همکاران چه میگذرد؟ (قسمت دوم)
آنچه گذشت:
در قسمت پیشین "در وبلاگ همکاران چه میگذرد؟" گفتم که قصد دارم به وبلاگ همکاران عزیز و همچنین وبلاگهایی که به نام کتابخانههای عمومی استان فعالیت دارند، سری بزنم. زدم. در قسمت قبل اشاره داشتم که سعی کردهام از دریچه نگاه خودم به وبلاگهای همکاران نگاه کنم و افزودم که مطالب بنده گویای همه زوایای این وبلاگها نیست. در بخش پیشین سه وبلاگ را مورد بررسی قرار دادم. "روزنوشت"، وبلاگ خیلی خوب و محبوب مدیرکل محترم، اولین سوژه من بود. محبوبیت این وبلاگ از میزان بازدید روزانه و تعداد بالای نظرات آن کاملاً مشخص است. بگذریم.
وبلاگ "کتاب یزد" آقای رستگاری، سوژه دوم من برای بررسی بود. وبلاگی خوب
با مختصات خاص به خود و البته چون قارچ، در میان پیوندهای اکثر وبلاگهای همکاران، سر زده! وبلاگی که نقد آن سبب خنده فراوان و البته مقابله به مثل مدیر آن (آقای رستگاری) شد!
در قدم سوم به سراغ وبلاگ "کتابخانه عمومی امام علی(ع)" رفتم. وبلاگی به ظاهر زیبا ولی در محتوا نه چندان دلچسب. انتشار این نقد و همچنین سفارشهای مؤکد دیگر همکاران بر لزوم پویایی وبلاگ کتابخانه مرکزی شهر، موتور وبلاگ و مدیر آن، آقای سمیعی را روشن کرد. البته لازم است اشاره کنم وب این کتابخانه هنوز تا رسیدن به نقطه ایدهآل فاصله دارد. محتوا و ظاهر، هنوز جای کار بسیاری دارد.
راستی، نظرات همکاران و بازدیدکنندگان عزیز برای قسمت اول این مطلب (که تاکنون بیشترین نظرات برای این پُست از وبلاگم ثبت شده) برایم جالب بود.
یکی، از خواندن مطلب گل لبخند روی لبانش نشسته بود. (ولی بعد رفته بود توی
وبلاگش، به رنوی لگن ما گیر داده بود!!)
یکی، مطلب را "صبحانه خوشمزه ای" برشمرده بود.
یکی پرسیده بود: "چرا اینقدر آقای رستگاری رو اذیت میکنید؟"
یکی از دوستان، بنده را خیلی جیگر دانسته بود!
یکی دیگر، مطالب وبلاگ را اینقدرها هم تعریفی ندانسته بود و کلی در بخش کامنتها روی این موضوع، باهم بحث کردیم. آخرش هم همان حرف اول، "وبلاگتان چندان هم تعریفی نیست."
یکی، گفته بود: چرا سفره صبحانهای داریم و در اداره کل، چای و میوه میخوریم؟! (حالا این مطلبی که بنده نوشتهبودم چه ربطی به چای و میوه داشت، شما پرتقالفروشش را پیدا کنید!)
عدهای گفته بودند "راستی قلم خوبی دارین." که جوابشان را در همان مطلب داده بودم.
و یکی از دوستان عزیز در نظری گفته بود: "خیلی پُررو هستی" و دو سه تا فحش بیبدار! نثارم کرده بود. دست و زبانش درد نکند!
لازم دانستم از همه عزیزان تشکر کنم. و اما ادامه ماجرا ... [ادامه ماجرا را در بقیه مطلب، یه کم پایینتر بخوانید.]
بنده كه ...