قفسه بازی که بسته نشد ...

امروز تصمیم گرفتم پس از دو سه روزی که درگیر "قفسه باز" بودم و نهایتاً ساعاتی پیش شماره دومش به پایان رسید، از فضای بسته‌ی قفسه باز بیرون بیایم و به یکسری کارهای به حاشیه رفته برسم، اما ظاهراً این قصه فعلاً منتفی است ...

لوگوی قفسه باز

وقتی قبل از ظهر مثلاً با دست پُر پیش آقای مدیر ‌می‌رفتم، توی مسیر به برخورد آقای پارسائیان با این قفسه‌باز رنگی شده رنگ پریده(!) فکر می‌کردم و تقریباً هم می‌دانستم نظرشان درباره آن چیست. درست فکر می‌کردم و آقای مدیر نظرش با من یکی بود. خشک و نامأنوس. از نو نشستیم و قفسه‌باز را بازتعریف کردیم. من در ذهنم و آقای پارسائیان با روان نویسش پشت پرینت صفحه چهارم قفسه باز. هرخطی که می‌نوشت، انگار داشت یک بخش از تفکرات پراکنده من را کنار هم می‌چید.
حاصل گفت و شنود 15 دقیقه‌ای‌مان شد اینکه فردا بنشینیم و یک فکر اساسی‌تری برای مطالب کپی‌برداری‌ شده شماره دوم از شماره اول، بکنیم. چند نفر از دوستان دست به قلم برای این کار گلچین شدند. البته دو سه نفر از همکاران شهرستانی با نظر مدیرکل محترم به خاطر مشکل ایاب و ذهاب خط خوردند و قرار شد همکاری و هماهنگی با آنها به شکل تلفنی باشد. البته امیدوارم این جمله‌ای که نوشتم، به داستان بلیط "فیلم رسوایی" برای شهرستان‌ها بدل نشود و دوباره یک عده اعتراض نکنند، چرا آن جماعت دست به قلم آری و ما نه! هرچند پیشاپپش در مطالب قبلی وبلاگم پاسخ این عده را داده‌ام.
یادتان هست یک عده از همکاران عزیز در کامنت‌های وبلاگ مدیرکل محترم چه‌ها که در مورد تهیه بلیط نگفته بودند که چرا همه امکانات برای ستادی‌ها است! البته پاسخ آن عده از دوستان را دادم که باز هم قانع نشدند و تصمیم برآن شد طی نامه‌ای به همه شهرستان‌ها، تقاضای بلیط همکاران را تجمیع کنم که البته برخلاف تصور من(!) استقبال چشمگیری هم صورت گرفت، یک همکار عزیز، سه بلیط تقاضا کرد!!
القصه، امیدوارم از جلسه فردا، قفسه باز متفاوتی بیرون بیاید و آنچنان که برخی همکاران اشاره داشتند: از دل بربیاید و بر دل بنشیند.

دری‌وری یک: دوستان! اگر بخواهم توی دری‌وری‌ها مطلب جدی بنویسم، به نظر شما به جای "دری‌وری" اسمش را چی بگذارم؟!
دری‌وری دو: "فچار گفت" بهتر است یا "لویی گفت"؟!
دری‌وری سه: اگر دوستان بلیط سینما می‌خواهند، یه ۱۰ تایی هنوز باقی مونده!
دری‌وری چهار: یکی بیاید قفسه باز را ببندد، یا پرونده من و عابدی را ! آلزایمر گرفته‌ایم طفلک‌ها!
دری‌وری پنج: مثل اینکه دارد موج وبلاگ‌نویسی و وبلاگ‌خوانی بین همکاران می‌خوابد.
دری‌وری شش: پنجشنبه تا حالا، یکی از دوستان درپوش لنز دوربین اداره را کش رفته، یک پیغام خصوصی هم داده و تهدید کرده که اِل می‌کنم و بِل می‌کنم! اگر یک نظر دیگه بده و بگه این درپوش به چه کارش می‌آید، مال خودش!
دری‌وری هفت: راستی، دیروز زلزله بخش‌هایی از اصفهان را لرزاند. یکی امروز بهم گفت: می‌بینی، چوب خدا صدا ندارد! بهش گفتم: مطمئنی فردا نوبت یزد نباشد! امان از دیروز و امروز و فرداهایمان!

تصویر در وبلاگ

امروز به درخواست یکی از همکاران عزیز کتابدار و همانطور که روز قبل نیز قول داده بودم، این مطلب را برای استفاده دوستانی که مایلند در وبلاگ خود از تصویر استفاده کنند، ارائه می‌کنم.
قبل از ارائه این نکته آموزشی، لازم دیدم چند نکته را خدمت عزیزان خواننده عرض نمایم.
یک: در پاسخ به نظر یکی از بازدیدکنندگان (که البته فکر نکنم از همکاران گزامی‌ام باشد) که گفته بودند "اتفاقات خانه‌ات چه ربطه‌ای به کتابدار دارد" و همچنین یک مقدار فرمایشات ادیبانه دیگر، که صفحه کلید از بیان مجدد آنها عاجز است! می‌گویم: وبلاگ بنده یک وبلاگ شخصی است و لزومی ندارد همه مطالب آن مرتبط با مسائل کاری باشد. هرچند فکر می‌کنم نحوه بیان مطالب به ظاهر نامرتبط با کتاب و کتابخانه نیز مورد استقبال خوب همکاران عزیز قرار گرفته باشد و شخصاً میزان بازدید وبلاگ و میزان مراجعه به هر مطلب را دلیل بر بی‌میل نبودن همکاران و بازدیدکنندگان به خواندن این دست مطالب می‌دانم. دوستان می‌توانند خودشان قضاوت کنند.
دو: در پاسخ به بخش دیگری از این پیغام سراسر سلام و صلوات!! در خصوص "آب بستن به وبلاگ" معروض می‌دارم: این نظر شخصی شماست که اینگونه وبلاگ را به آب بسته می‌بینید. من در تنظیم مطالب وبلاگ سعی کرده‌ام یکی دو محور اصلی در حوزه مسائل کاری داشته باشم و در عین حال با برخوردن به سوژه‌های جذاب، مطلبی نیز با محور قرار دادن آن سوژه، قلمی کنم. بنابراین، آبی دم دستم نیست که به وبلاگ ببندم.
سه: قسمت‌های کاملاً شاعرانه این پیغام ملاطفت‌آمیز!! را هم که در این مجال قابل طرح نیست، به پیغام دهنده محترم حواله می‌کنم! امیدوارم  از بازخوانی آنها در ذهن‌شان، مشعوف شوند!
چهار: در بخش پیغام‌های چند تا از وبلاگ‌های همکاران به ویژه وب آقای پارسائیان در خصوص بیت‌المال و وبلاگ‌نویسی و وبلاگ‌خوانی، مطالب متعددی دیدم. در آینده‌ای نزدیک و به شرط حیات، مطلبی در این خصوص به دوستان عزیزم ارائه می‌کنم. بخش‌هایی از این مطلب آماده شده و یکسری نکات آن هم در دست تهیه است.
حال، دوستانی که مایلند به کلاس "تصویر در وبلاگ" برسند، از "در" [بقیه مطلب اینجاست] وارد شوند. کسانی هم که مایل به استفاده از این کلاس نیستند، جلوی "در "تجمع نکنند!

ادامه نوشته

تلویزیون خانه ما ...

اگر خاطر مبارکتان باشد، چندی پیش مطلبی را در خصوص اتفاقات یک عصر بهاری منزل‌مان منتشر کردم. مطلبی که محور آن "تلویزیون خانه ما" بود. به خاطر اینکه دوستان بعضاً نگران حال و اوضاع تلویزیون و سیگنال‌هایش بودند! تصویر زیر را منتشر کردم که نگرانی این عده رفع گردد.

دخترکم در حال تماشای اخبار تلویزیون!

تصویر فوق، دخترکم را در حال تماشای اخبار ساعت 19 و 15 شبکه یک نشان می‌دهد! عجب تلویزیون‌هایی هستند تلویزیون‌های این دور و زمانه و عجیب‌تر بچه‌های این زمانه‌اند!!

توضیح:
برخی دوستان و همکاران عزیز در مورد نحوه آپلود عکس در وبلاگ توضیح خواسته بودند که در یکی دو روز آینده سعی می‌کنم یک مطلب آموزشی مصوّر ارائه بدهم.

در وبلاگ همکاران چه می‌گذرد؟ (قسمت دوم)

آنچه گذشت:
در قسمت پیشین "در وبلاگ همکاران چه می‌گذرد؟" گفتم که قصد دارم به وبلاگ همکاران عزیز و همچنین وبلاگ‌هایی که به نام کتابخانه‌های عمومی استان فعالیت دارند، سری بزنم. زدم. در قسمت قبل اشاره داشتم که سعی کرده‌ام از دریچه نگاه خودم به وبلاگ‌های همکاران نگاه کنم و افزودم که مطالب بنده گویای همه زوایای این وبلاگ‌ها نیست. در بخش پیشین سه وبلاگ را مورد بررسی قرار دادم. "روزنوشت"، وبلاگ خیلی خوب و محبوب مدیرکل محترم، اولین سوژه من بود. محبوبیت این وبلاگ از میزان بازدید روزانه و تعداد بالای نظرات آن کاملاً مشخص است. بگذریم.
وبلاگ "کتاب یزد" آقای رستگاری، سوژه دوم من برای بررسی بود. وبلاگی خوب با مختصات خاص به خود و البته چون قارچ، در میان پیوندهای اکثر وبلاگ‌های همکاران، سر زده! وبلاگی که نقد آن سبب خنده فراوان و البته مقابله به مثل مدیر آن (آقای رستگاری) شد!
در قدم سوم به سراغ وبلاگ "کتابخانه عمومی امام علی(ع)" رفتم. وبلاگی به ظاهر زیبا ولی در محتوا نه چندان دلچسب. انتشار این نقد و همچنین سفارش‌های مؤکد دیگر همکاران بر لزوم پویایی وبلاگ کتابخانه مرکزی شهر، موتور وبلاگ و مدیر آن، آقای سمیعی را روشن کرد. البته لازم است اشاره کنم وب این کتابخانه هنوز تا رسیدن به نقطه ایده‌آل فاصله دارد. محتوا و ظاهر، هنوز جای کار بسیاری دارد.
راستی، نظرات همکاران و بازدیدکنندگان عزیز برای قسمت اول این مطلب (که تاکنون بیشترین نظرات برای این پُست از وبلاگم ثبت شده) برایم جالب بود.
یکی، از خواندن مطلب گل لبخند روی لبانش نشسته بود. (ولی بعد رفته بود توی وبلاگش، به رنوی لگن ما گیر داده بود!!)
یکی، مطلب را "صبحانه خوشمزه‌ ای" برشمرده بود.
یکی پرسیده بود: "چرا اینقدر آقای رستگاری رو اذیت می‌کنید؟"
یکی از دوستان، بنده را خیلی جیگر دانسته بود!
یکی دیگر، مطالب وبلاگ را اینقدرها هم تعریفی ندانسته بود و کلی در بخش کامنت‌ها روی این موضوع، باهم بحث کردیم. آخرش هم همان حرف اول، "وبلاگتان چندان هم تعریفی نیست." 
یکی، گفته بود: چرا سفره صبحانه‌ای داریم و در اداره کل، چای و میوه می‌خوریم؟! (حالا این مطلبی که بنده نوشته‌بودم چه ربطی به چای و میوه داشت، شما پرتقال‌فروشش را پیدا کنید!)
عده‌ای گفته بودند "راستی قلم خوبی دارین." که جوابشان را در همان مطلب داده بودم.
و یکی از دوستان عزیز در نظری گفته بود: "خیلی پُررو هستی" و دو سه تا فحش بیب‌دار! نثارم کرده بود. دست و زبانش درد نکند!
لازم دانستم از همه عزیزان تشکر کنم. و اما ادامه ماجرا ... [ادامه ماجرا را در بقیه مطلب، یه کم پایین‌تر بخوانید.]

ادامه نوشته

به یاد یاس سوخته مصطفی

السلام علیک یا فاطمة الزهراء
گاهی وقت‌ها نباید حرفی زد؛ باید سکوت کرد، اشک ریخت و سوخت ...

 

آرامش پیش از طوفان ...

سلام همسفره‌ای‌های عزیز. خوبید؟ دو روزی بود که مطلبی ننوشته بودم. الان هم قصد ندارم پست جدیدی بنویسم. فقط گفتم چند نکته خدمت دوستان عزیز عرض کنم و ان شاء الله در فرصت مناسب با یک مطلب خوب و پربار، میزبان دوستان خواننده شوم.
یک: تشکر از اینکه دوستان در این مدت کوتاه پهن شدن سفره صبحانه، به بنده لطف داشته‌اند. خبرها حاکی از آن است که در اکثر قریب به اتفاق کتابخانه‌‌ها، وبلاگ "سفره صبحانه"  صفحه home page کامپیوترهایشان است!!! برخی رفقای جوگیر هم که این کار را با رایانه های منزل‌شان هم کرده‌اند!
دو: اگر دقت کرده باشید، از امروز بلاگفا تغییراتی در ظاهر سامانه خود به وجود آورده است که مهم‌ترین و سودمند‌ترین آنها در بخش کامنت‌ها (پیغام‌ها) است که قسمت "پاسخ نظر" را برای کامنت فعال کرده است.  خدا امواتت را رحمت کند بلاگفا!
سه: کم کم داریم به سالروز شهادت مادر غریب و مظلوممان نزدیک می‌شویم. از همه شما خوبان جداً التماس دعا دارم. دعا کنید همه‌مان فاطمی و علوی زندگی کنیم و اینگونه بمیریم.
چهار: ان شاء الله با یک پست تصویری در آینده‌ای خیلی نزدیک به استقبال شهادت حضرت مادر خواهم رفت. از این بانو نوشتن و گفتن در حد بنده حقیر نیست.
پنج: اینکه می‌بینید عنوان این پْست، "آرامش پیش از طوفان  ..." است، برای اینست که اگر زنده بودم در هفته آینده دو سه تا (شما می‌دانید واحد پْست در وبلاگ چیست؟!) پْست آتشین و مرتبط با کتابخانه‌های عمومی و فضای وبلاگ دوستان و کتابخانه‌ها را در دست تهیه دارم.
شش: دوستان عزیز! اگر موردی به نظرتان می‌رسد که در سفره صبحانه نباید باشد، باید باشد، اگر باشد بهتر است، و یا اگر نباشد بهتر است ... را در بخش نظرات، "کامنت" بفرمایید! به قول استاد رضا احسان‌پور، "ما زنده به آنیم که کامنت بخوانیم."
هفت: دارد برای "قفسه باز" اتفاقات خوبی می‌افتد، اگر دوست عزیزم "احسان عابدی" از دست دوقلوهایش مجبور نشود دایم مرخصی بگیرد! فکر کنم در هفته آینده این اتفاقات بیفتد. خدا خیر آقای مدیرکل بدهد که یک تخته وایت‌بورد برای دفترشان تهیه کردند و نشدهایشان را بر سینه آن نوشتند. ایشان جلوی قفسه‌باز یک خط و نصفی علامت تعجب(!) گذاشته بودند.
هشت: دوستان در کتابخانه‌هایشان و یا اتاق‌های کارشان یک عدد تسبیح کوچولوی سفید رنگ 100 دونه‌ای پیدا نکرده‌اند؟! ارزش مادی آن بیشتر از 700 - 800 اشلوق(!) نیست، ولی برای بنده ارزش معنوی فراوانی دارد.
نه: پیرو نظرسنجی آقاسید رستگاری در وبلاگشان کتاب یزد، من نیز مشابه آن نظرسنجی را در سفره صبحانه خدمتتان ارائه می‌دهم. (البته فکر کنم سید بیچاره از دست نظرات دوستان مجبور شد قالب نظرسنجی‌اش را عوض کند.)
ده: دوستان! اگر در ستون سمت چپ وبلاگ بنده دو سه متری پایین بروید، به پنج تا ستاره زرد و سفید برمی‌خورید. اینجاست که باید رأی واقعی خودتون رو به "سفره صبحانه" بدهید. فقط یه جوری رأی ندهید که درِ وبلاگ رو کلاً تخته کنم!
یازده: خوشم میاد که در خط اول این پْست گفته بودم قصد ندارم مطلب جدیدی بنویسم!

نظرسنجی امروز سفره صبحانه:
به نظر شما کدام وبلاگ از میان وبلاگ‌های همکاران و کتابخانه‌ها مطلوب‌تر، قشنگ‌تر و بهتر است؟!
1) سفره صبحانه     2) سفره صبحانه!     3) سفره صبحانه!!     4) سفره صبحانه!!!   

الا روح طوفانی مرتضی ...

امروز علاوه بر اینکه روز بیستم فروردین است، روز هنر انقلاب اسلامی هم هست. روز پرواز شهید "مرتضی آوینی" عزیز. امروز آنقدر سرم شلوغ بود (یا بهتر بگویم، سرم را شلوغ کرده بودم ) که تا این ساعت وقت نکردم از این هنرمند شهید بنویسم. راستش را بخواهید قلم چون منی کوچک‌تر از آن است که از آقا مرتضی آوینی، سید شهیدان اهل قلم بنویسد.
به سبب ادای دین به خون پاک آقا مرتضای عزیز، این پست را قرار دادم و به ساحت مقدس همه شهیدان سرافراز درود و صلوات می‌فرستم.



شایسته دیدم به جای اینکه با قلم الکن خودم مطلبی بنویسم، شعری زیبا از شاعر دلسوخته اهل بیت، مرحوم  "محمدرضا آقاسی" در رثای شهید عزیزمان آقا مرتضی آوینی بیاورم. این سروده زیبا را در ادامه مطلب بخوانید. 

و اما چند نکته:
۱. دوست عزیزم آقا "احسان عابدی" در وبلاگ خوب و پرمحتوای خودش خاکریزهای کاغذی، یه مطلب دلنشین از آقا سید آورده است. پیشنهاد می‌کنم حتماً بخوانید.
۲. برای اینکه دل های همه‌مون با صدای آسمانی آسید مرتضای آوینی پرواز کنه، یکی از قطعات ناب از این شهید عزیز را هم اینجا می‌تونید دانلود کنید و گوش بدید.
۳. آقای "سیدجلال یحیی‌زاده" نماینده دوست‌داشتنی، مردمی و خاکی تفت و میبد در مجلس شورای اسلامی هم از میانمان رفت؛ اونهم در ایام فاطمیه. خدا مهمان سفره مادرش کند، ان شاء الله. شادی روحش صلوات

ادامه نوشته

در وبلاگ همکاران چه می‌گذرد؟

جمعه گذشته شروع کردم به بازدید از وبلاگ شخصی همکاران و وبلاگ‌های مربوط به کتابخانه‌های عمومی استان. در این بازدید به مطالب جالب و بعضاً شیرینی رسیدم که تصمیم گرفتم توی سفره صبحانه منتشر کنم. البته توی این مطلب که تحلیلی – اطلاع‌رسانی است، سعی کرده‌ام از دریچه نگاه خودم به وبلاگ‌های همکاران نگاه کنم، پس دقت کنید که مطالبی که در ادامه می‌آید، گویای همه زوایای این وبلاگ‌ها نیست. ضمناً، چون "سفره صبحانه" عالی‌ترین در میان وبلاگ‌های همکاران است(!) و همه دوستان هم به این امر واقفند(!!) از دوستان خواهش می‌کنم در صدد پاتک زدن برنیایند! شاید در آینده نقدی دورن سفره‌ای داشته باشم. امیدوارم ...
فقط همین امیدوارم!
۱. روزنوشت یا پارساگفت یا مدیر مدیره!
وبلاگ خوب و زیبای مدیرکل محترم استان (اگر تعریف نکنیم چه کنیم!) که عملاً جای ملاقات عمومی‌های یکی دو هفته اخیر مدیرکل با همکاران کتابدار را گرفته است. فضای عمومی وبلاگ، در فضای کتابخانه‌های عمومی استان است و به مکانی برای بحث و اظهار نظرهای دورن خانواده کتابداران تبدیل شده است. آقای پارسائیان در درج مطالب و پست‌ها رک و باصداقت عمل کرده‌اند و به قول جناب معلمی "پارسائیان اِند شفافیت" هستند. همین فضای کاری باعث شده، همکاران درددل‌ها، حرف‌های خودمانی، شکایت‌ها و تفهیم اتهام‌هایشان(!)را به وبلاگ مدیرکل منتقل کنند.
"پارساگفت‌"های وبلاگ روزنوشت، هم برای خودشان عالمی دارند. آقای مدیر معمولاً در این فضا افراد و گروه‌ها را به توپ می‌بندند! پیوندهای وبلاگ روزنوشت هم بعضاً کارکردی مشابه پارساگفت‌ها دارد، با شدت تخریب بیشتر!! آمار این روزهای وبلاگ هم پوز هر وبلاگ‌نویسی را می‌زند!
در ضمن، ظاهر وبلاگ آقای پارساییان زیباست، اگر بیست تومنی هِدِر وبلاگ بگذارد!

۲. کتاب یزد اینجا، کتاب یزد اونجا، کتاب یزد همه‌جا!
وبلاگ آقای رستگاری. آخرِ لینک، ته‌ ته پیوندها! قرار است وبلاگی درست کنم با عنوان "پخ" تا ببینم کجای این لیست زیبا و بلندبالای "همسنگران" ایشان قرار می‌گیرم! اگر شما وبلاگی از کتابخانه‌های یزد و همکاران پیدا کردید که به وبلاگ کتاب یزد لینک نداده باشد، با اجازه آقای مدیرکل "همکاران عزیزی که توفیق پیدا کنن و اسمشون تو قرعه در بیاد هزینه رفت و برگشتشون به صورت هوایی از طرف اداره کل پرداخت خواهد شد!!"
اما در مورد قالب وبلاگ هم باید بگویم حرف ندارد و کاملاً با حال و هوای این روزها یعنی ایام فاطمیه هم‌خوانی دارد. (البته دست طراح قالبش درد نکنه!)
وبلاگ کتاب یزد از عصر روز گذشته دستخوش دو تغیبر مهم شده است. یکی اینکه آقای رستگاری افقی بوده‌اند، عمودی شده‌اند!
و دیگر اینکه یک "شمارنده سایت" به وبلاگشان اضافه کرده اند و البته از همان ساعات آغازین اضافه شدن این افزونه، نشسته‌اند هی وبلاگشان را رفرش کرده‌اند تا آمار به عدد ( تا این ساعت که بنده خدمتتون گزارش می‌دهم) 121  ... 122 ... و همین الان به 123 رسیده است!!

۳. کتابخانه امام علی(ع)؛ یک عاشقانه آرام:
آقای پارسائیان در آخرین پست وبلاگشان گفته بودند: " از عزیزان کتابخانه امام علی درخواست دارم یه فکری واسه وبلاگشون بردارن. ما که نفهمیدیم چیچیه؟" (قربون نفهمیدنتون برم مدیرجان!!) من اسمش را گذاشتم "یک عاشقانه آرام".
وبلاگ کتابخانه‌ عمومی امام علی(ع) یزد را آقای سمیعی مدیریت می‌کند. از در و دیوار این وبلاگ گل و بلبل می‌بارد، محیطی عاشقانه و رمانتیک. عمر پست‌های وبلاگ هم به کوتاهی عمر گل بوده است. اولین پست 26 اسفند (اگر بشود اولین پست صدایش کرد) و آخرین پست 27 اسفند پارسال.
راستی! تا یادم نرفته بگویم، آن طوری که بنده از آخرین مطلب این وبلاگ دریافتم آغاز هفته کتاب پارسال، از 27 اسفند بوده است! بله درست است تعجب نکنید.
وبلاگ کتابخانه امام علی(ع) با سایر وبلاگ‌های کتابخانه‌ها و همکاران یک تفاوت اساسی دارد و آن اینکه برای ساختش از سرویس وبلاگ "پرسین بلاگ" به جای "بلاگفا" استفاده شده است. از حق نگذریم، آقای سمیعی برای ظاهر وبلاگ زحمت کشیده است، ولی محتوایش هنوز جای کار زیادی دارد.
فکر کنم برای امروز کافی است. در ادامه این بازدیدهای سرزده، سعی خواهم کرد به سایر وبلاگ‌های شخصی و کتابخانه‌ای هم سری بزنم.  

دری وری یک: با همه شوخی، با مدیرکل هم شوخی!
دری وری دو: با همه شوخی، با آقای رستگاری هم شوخی!
دری وری سه: احتمالاً این آخرین پستی بود که نوشتم!
دری وری چهار: اگر دیگر نبودم، یکی راهم را ادامه بدهد.
دری وری پنج: خدمت همه دوستانی که خصوصی و عمومی سئوال کردند "فچار" دیگر چیست؟ می‌گویم: ورژن دیگری از "لویی مؤمن" است!
دری وری شش: از برخی دوستان خواهش می‌کنم هنگام خواندن مطالب وبلاگ‌ها، شیشه عینکشان را خوب تمیز کنند تا "فچار" را "آچار" نخوانند!! (در یکی از نظرات خصوصی وبلاگم در مورد کلمه "فچار" به این مورد برخوردم.)
دری وری هفت: بنده قلم خوبی دارم، ولی مطالبم را برای انتشار در وبلاگ، با صفحه کلید تایپ می‌کنم!! (در پاسخ به دوستانی که پیام می‌دهند و می‌گویند قلم خوبی داری!!)

نظرسنجی امروز سفره صبحانه:
به نظر شما مقصد بعدی بنده در کتابخانه‌های عمومی استان پس از انتشار این پست چیست؟
   ۱) چایی خوب دم می‌کنم
   ۲) پس از جدایی طبس، دورترین نقطه تا مرکز استان کجاست؟
   ۳) سرپرست اداره جدیدالتأسیس شهرستان مروست
   ۴) دوستان تازگی‌ها به آگهی استخدامی جدیدی برنخورده‌اند؟!

سورپریز

سلام همسفره‌ای‌های عزیز. فردا رو حتماً پای سفره صبحانه بشینید. یه سورپریز خوب براتون دارم. ضرر نمی‌کنید.


فقط برای دلتنگی‌هایم ...

امروز ۱۸ فروردین بود. یک روز مثل همه روزهای خوب خدا. صبح از خواب بیدار شدیم. عبادت، احیاناً صبحانه، حرکت به سمت محل کار، چند ساعتی در محیط کار و بقیه روزمرگی‌ها. بیشتر روزهایمان همین شکل را دارند، با اندکی فراز و نشیب و تغییر.
امروز ۱۸ فروردین بود. یک روز مثل همه روزهای خوب خدا. اما برای من با روزهای دیگر یک تفاوت دیگر هم داشت. امروز سالروز شهادت شهید عزیز "میرزا ابوالفضل وافی" بود. یکی از شهیدان گمنام عملیات کربلای 8 در فروردین 66. شهیدی که در دوران کودکی، یکی دو سالی افتخار هم‌نفسی و چند مرتبه‌ای توفیق هم‌سفره‌ بودن با او را داشته‌ام. آن روزهایی را که می‌گویم خوب به خاطر نمی‌آورم، چراکه ۶ - ۷ سال بیشتر نداشتم. اما بازگشت پیکر ابوالفضل را بعد از ۱۴ - ۱۵ سال یادم هست.
داشتم به عظمت روح این عزیزان و کوچکی و حقارت خودم فکر می‌کردم. به این فکر می‌کردم که ما کجای داستان انقلاب اسلامی هستیم و تاکنون چه کرده‌ایم و چه‌ نکرده‌ایم؟! و آنها چه کردند؟ و حاصل این تفکر، چیزی جز شرمندگی و حقارت بیشتر برایم نبود.
امروز به این فکر می‌کردم راستی، ابوالفضل ۱۷ ساله در آخرین دیدارش با مادر قبل از شهادت، چه دیده بود که خبر از میهمانی آخر سفره پرمهر مادر را داده بود. درست دو سه روز قبل از شهادت به مادرش گفته بود: "این آخرین غذایی است که با شما می‌خورم!" به این فکر می‌کردم که ابوالفضل‌های انقلاب ما با خدای خودشان چه معامله‌ای کرده‌ بودند که این چنین بینا و شنوا شده بودند؟!
بله، امروز ۱۸ فروردین بود. یک روز مثل همه روزهای خوب خدا و 26 سال از شهادت ابوالفضل گذشت. و دل من که بدجوری تنگش شده بود. ودستانم که بدجوری محتاج دستگیری‌اش. و مطلبی که جاری شد فقط برای بیان دلتنگی‌هایم ... و کلام آخر که خدا همه ما را رحمت کند! شهدا نیاز به این دعای ما ندارند. چراکه آنها در جوار رحمت الهی‌اند و روزی‌خور سفره حضرت پروردگارشان  ...  "احیاءٌ عند ربهم یُرزقون"

توضیح ضروری:
چون عکسی از ابوالفضل دم دست نداشتم، از  سر شب خیلی تقلاّ کردم به کمک چند تن از نزدیکان، عکسی از شهید پیدا کنم. مخصوصاً یکی از آخرین عکس‌های او را که خیلی با دل من بازی می‌کند. موفق نشدم. بعد با خودم گفتم: شاید خواست خودش بود که همچنان گمنام بماند، مثل دیگر بچه‌های پاک و گمنام و خاکی جنگ. مثل قبر پنهان مادر! شادی روح شهدا و امام شهدا و تطهیر قلبمان، صلوات

اتفاقات امروز خانه ما

امروز یکی از روزهای جالب خانواده ما بود. ظهر که از سر کار به منزل برگشتم (حدود ساعت ۳ بعدازظهر) به روال ظهرهای دیگر خانه‌مان، انتظار داشتم با تلویزیون روشن منزل روبرو شوم و آقا پسرکم مثل همیشه مشغول تماشای تلویزیون باشد؛ حالا یا تکرار کلاه قرمزی شبکه ۲ و یا برنامه گل‌آموز شبکه آموزش.
اما به محض ورود به منزل و احوالپرسی‌های معمول، خاموشی تلویزیون و به تبع آن سوت و کوری خانه توجهم را جلب کرد. اوضاع و احوال را جویا شدم.
همسر محترمه لب به اعتراف گشودند که داشته‌اند دکوراسیون خانه را عوض می‌کردند که با تغییر جای تلویزیون، موتور دستگاه "گیرنده دیجیتال" پیاده‌ شده است! در نگاه اول، نمی‌شد قضاوتی کرد. پس از تغییر لباس و شخصیت و پیش از صرف ناهار به سراغ تلویزیون رفتم. چشمتان روز بد نبیند! امان از ذره‌ای سیگنال و یک فرکانس درست و حسابی. ظاهراً یا گیرنده دیجیتال یا آنتن و یا هردوشان با خاک یکسان شده بودند.
پس از کلی کلنجار رفتن با جعبه جادویی منزلمان، خسته و درمانده و البته بی‌خیال سر سفره ناهار نشستم. ناگهان لقمه ۴ یا ۵ را خورده نخورده، یادم آمد امروز عصر ساعت ۵ شبکه سه ... واویلا. جای شما خالی ناهار را به چشم به هم‌زدنی میل کردم و دوباره به سراغ تلویزیون بخت‌برگشته رفتم؛ اما این‌بار مصمم‌تر. ... [کمی پایین‌تر با ادامه مطلب همراه بشین]

ادامه نوشته

آنچه پایتخت 2 را موفق کرد

پریشب، کامیون سریال نوروزی "پایتخت ۲" ساخته "سیروس مقدم" به ایستگاه آخر خود رسید. با اینکه اساساً از سینما و تلویزیون و نقد آثار تلویزیونی چندان سررشته‌ای ندارم، با این وجود نکاتی در مورد سریال فوق‌الذکر به نظرم رسید که شایسته دیدم برای همسفره‌ای‌های عزیز بیان کنم.



1. آنچه در سریال پایتخت 2 بیش از همه جلب نظر کرد (و البته در پایتخت 1 هم) این بود که مجموعه برای پربیننده شدن به دنبال سوپراستارها نرفته و در واقع بازیگر محور نشده بود. اگر شخصیت باباپنجعلی با بازی علیرضا خمسه (به عنوان یک بازیگر تراز اول و نامبر وان) را کنار بگذاریم، قطعاً با بنده هم عقیده‌اید که این سریال، چهره شاخص دیگری نداشت، اما به عنوان یک سریال شاخص و پربیننده مطرح شد. شاید علت اصلی آن، زندگی بازیگران در نقش‌هایشان بود و نه بازی بازیگران.
2. پایتخت 2 عامه پسند و پربیننده بود برای اینکه در انتخاب سوژه به دنبال استثناها و سوژه‌های طبقه مرفه و لایه‌های بالایی جامعه نرفته بود. اتفاقات این سریال از میان هزاران اتفاق مشابهی گلچین شدند که مردم با آنها سر و کار دارند و و با آنها زندگی می‌کنند. در واقع سوژه‌های این سریال برای طبقه متوسط و لایه‌های زیرین جامعه قابل لمس بود. حوادث داستان در خانه‌های مجلل و 5 ستاره(!) شمال تهران اتفاق نمی‌افتاد و نقی معمولی و خانواده‌اش، جزو انسان‌های معمولی این جامعه بودند که در گیر و دار ساخت یک خانه نقلی مانده و کار و بارش اگرچه معنوی و پرارزش ولی به لحاظ جنبه‌های مادی، معمولی بود. یا ارسطو و نقی را در جای دیگری از سریال می‌بینیم در حالی که موجودی جیب هردوشان به 8 هزار تومان نمی‌رسد، ولی به زندگی ادامه می‌دهند. چیزی که در زندگی انسان‌های عادی این جامعه زیاد اتفاق می‌افتد.
3. یکی دیگر از خصوصیت‌های بارز این سریال، سادگی داستان در عین پرماجرا بودن و آرامش حاکم بر فضای قصه در عین اتفاقات ریز و درشت آن بود. هرچند نویسندگان خلاق مجموعه تقریباً در همه قسمت‌های سریال، بازیگران خود را درگیر اتفاقات پرهیجان و بعضاً عجیب می‌کردند، اما بازی آرامش‌بخش کاراکترها، به جای القای تشویق و درهم‌ریختگی به بیننده، با مدیریت آن اتفاق مخاطب را با خود همراه می کردند و نتیجه کار رضایت بیننده بود. این موضوع را در قسمتی که مردانِ مجموعه یعنی باباپنجعلی، نقی و ارسطو در آن رستوران توراهی گرفتار می‌شدند به وضوح می‌توان دید.
4. نکته دیگری که در "پایتخت 2" نظرم را جلب کرد، استفاده درست کارگردان از ابراز طنز بود و اینکه سریال دچار لودگی در بیان و رفتار نشد. آفتی که در بسیاری از مجموعه‌های طنز این سال‌ها به وضوح مشاهده می‌شود و اینگونه آثار به دنبال این هستند که مخاطب خود را به هر قیمتی بخندانند. ولی حقاً و انصافاً پایتخت 1 و 2 در عین حالی که مخاطب خود را می‌خندانَد، هرگز دچار تمسخر افراد نشده و آلوده به لودگی نمی‌شود.
5. شیوه تصویربرداری سریال را هم باید به دیگر نکات مثبت آن افزود و عاملی برای متفاوت شدن سریال دانست، همان چیزی که در سریال "وضعیت سفید" هم به زیبایی اثر افزود.

عاقبت گنبد و گلدسته‌های پایتخت ۲:
سیروس مقدم، کارگردان تلویزیونی مجموعه پایتخت در گفتگویی اعلام کرد که گنبد و گلدسته‌های استفاده شده در این سریال را نذر مسجدی در روستای سعادت‌آباد از توابع بخش سروستان شیراز کرده است که پس از پایان مراحل فیلمبرداری سریال، گنبد و گلدسته‌ها برای نصب بر مسجد روستای سعادت‌آباد به این روستا منتقل خواهد شد.

به بهانه نشدها(1)

دیروز در وبلاگ روزنوشت مدیرکل محترم، پست جدیدی منتشر شد که به بررسی نشدها (اتفاقی که قرار بود در سال گذشته در اداره کل انجام بشه و نشد) پرداخته بود. البته این بررسی به صورت سریالی انجام می‌شود که قسمت اول آن به نشریه قفسه باز پرداخته است.
لازم دانستم در خصوص قسمت اول این سریال! توضیحاتی خدمت همکاران عزیز ارائه دهم.
۱. علیرغم آن که آقای مدیر پس از تشکر و قدردانی از بنده و آقای عابدی، ما را به توپ بسته‌اند! و مصداق این مصراع شده‌ایم که "ای پس از حسن‌القضا سوء‌القضا!!" ، انتقاد ایشان را وارد می‌دانم. یکی از مواردی که سبب می‌شود یک نشریه حای خود را در میان مخاطبان باز کند، علاوه بر محتوای خوب و دلنشین، استمرار و نظم انتشار آن است که این موضوع درباره "قفسه باز" اتفاق نیفتاد و مانند اجرای ناقص بخشنامه "قفسه‌ باز شدن کتابخانه‌های عمومی"، نشریه قفسه باز نیز سرنوشت مبهمی پیدا کرد.
۲. من لازم می‌دانم مراتب تقدیر و تشکر خود را از همکاران عزیز کتابدار و ایضاً همکاران ستادی خود ابراز دارم که با حمایت‌ها و پیگیری‌های خود به  این نشریه کمک کردند شماره دومش چاپ نشود! اگر همه نظرات و پیشنهادها و انتقادات همکاران عزیز را در مورد شماره اول قفسه باز روی هم بریزیم به عدد انگشتان یک دست و یا به بیان بهتر به عدد یک انگشت هم نمی‌رسد! حال با این اوصاف توقع دارید یکی مثل آقای عابدی با این همه شور و شعف همکاران و سیل نظرات، چه دل و دماغی برای ادامه کار داشته باشد. هرچند این هم دلیلی برای تعطیلی قفسه‌باز نمی‌شود ولی حتماً با من هم عقیده اید که نشریه با کار و فکر یکی دو نفر به جایی نمی‌رسد.
۳. و اما نکته سوم و تشکر سوم از آن دسته از همکارانی که قرار بود مطالبشان را به موقع به نشریه برسانند و الحق که سنگ تمام گذاشتند و جز یکی دو نفر از همکاران محترم ستادی که خود شیرینی کرده و مطلب‌شان را به موقع ارائه دادند! سایرین به این خواسته دست‌اندرکاران نشریه تن در ندادند!


دری وری یک: چرا وبلاگ‌های همکاران دیر به دیر به روز می‌شود؟
دری وری دو: چرا وبلاگ‌های همکاران به جای اینکه با مطالب جدید به روز شود، بیشتر از لحاظ ظاهری و انتشار نظرات مراجعه‌کنندگان به روز می‌شود؟
دری وری سه: چرا از این همه کتابخانه، فقط تعداد معدودی از کتابخانه‌های ما وبلاگ‌ دارند؟
دری وری چهار: چرا هیچی نمی‌دن؟!
دری وری پنج: چرا مدیرکل محترم، پورتال اداره کل را در سایت‌شان لینک نمی‌کنند؟
دری وری شش: راستی خبری از کارت‌های رویش دارید؟!
دری وری هفت: تعداد کتابخانه‌های عمومی استان آخرش چند تاست؟
دری وری هشت: بد نیست همه ماها برای کارهایی که باید در سال گذشته می‌کردیم و نکردیم، نشدهایی بنویسیم.

نظرسنجی امروز سفره صبحانه:
به نظر شما آیا نشریه قفسه باز به کار خود ادامه بدهد؟
۱) عالی     ۲) خیلی زیاد    ۳) قفسه باز؟!     ۴) اگر در بند در مانند، درمانند!!!


تولدت مبارک!

جمهوری اسلامی عزیز، تولدت مبارک. تولد ۳۴ سالگی‌ات مبارک!
هرسال با آمدن ۱۲ فرردین انگار یک بار دیگر متولد می‌شوی، جمهوری اسلامی عزیز!
فدای تو و پرچم سه رنگ و زیبایت، همان پرچمی که از خون ۳۶۰ هزار شهید سرخی گرفت و از طراوت بهار این سرزمین پاک، سبزی.
جمهوری اسلامی عزیز! ای که دل مردمان مسلمان و مؤمنت چون رنگ یکرنگی پرچمت، سفید و زلال است. فدای آن نام مقدسی که زینت قلب پرچم زیبایت است.
جمهوری اسلامی عزیز! تولدت مبارک ...

یادی از دهم فروردین حماسی یزد

امروز دهم فروردین است. سالروز خروش مردم انقلابی یزد در چهلم شهدای قیام مردم تبریز. در چنین روزی مردم دارالعباده یزد به رهبری و هدایت شهید محراب آیت‌الله صدوقی به خیابان‌ها ریختند و ضربه کاری دیگری به بنیان سست رژیم طاغوتی پهلوی زدند.
البته این حرکت خروشنده و این صفحه درخشان تاریخ انقلاب اسلامی در یزد، به خون ۴ تن از شهیدان سرافراز رنگین شد و خون این عزیزان، ضامن بقای این برگ درخشان شد.
از اینجا می‌توانید این شهیدان عزیز را بهتر بشناسید. شادی روح مطهر همه شهدای گلگون کفن انقلاب اسلامی و دفاع مقدس و امام عاشقان و دلدادگان حضرت روح‌الله صلوات.

یک نظرسنجی انتخاباتی

اگر سری به وبلاگ نیمه تعطیل نسیم صبح بزنید، شاهد پست جدیدی خواهید بود. یک نظرسنجی انتخاباتی! این مطالب را هم در این پست جدید مشاهده می‌کنید:
از امروز یک نظرسنجی برای بررسی نظرات بازدیدکنندگان عزیز در خصوص کاندیدای اصلح از میان برخی گزینه‌های مطرح در انتخابات یازدهم ریاست جمهوری، در وبلاگ گذاشته‌ام. این نظرسنجی گزینه "هیچکدام" هم ندارد. به واسطه اینکه چنانچه نظر شما به هیچ یک از کاندیداها تمایل نداشت؛ خب، نظر ندهید! در ضمن سعی خواهم کرد نتایج این نظرسنجی را از دهم تا سیزدهم اردیبهشت ۹۲ منتشر کنم. بدون هیچ کم و کاستی. لذا خواهشمندم جلوی دکان ما، دکان نزنید!
اگر هم می‌بینید برخی گزینه‌های مطرح این روزها در لیست نظرسنجی وبلاگ نیستند، چند علت دارد:
۱. خب، لیست بیشتر از ۱۰ اسم جا نداشت!
۲. دلم نخواست اسمشان را بنویسم!!
۳. اگر سری به نظرسنجی آنلاین در سایت‌ها و وبلاگ‌های مختلف بزنید اسامی فعلی فراوانی بیشتری دارند.
۴. برخی اسامی مطرح که سابقاً پست‌های مملکتی مهمی هم داشته‌اند، به دلیل دست داشتن در قتنه سال ۸۸ و مردود شدنشان در نزد مردم، از لیست حذف شده‌اند.

این روزها چه کتابی می‌خوانم؟

اولین کتابی که امسال برای خواندن انتخاب کردم، کتاب ارزشمند "انسان ۲۵۰ ساله" بوده است. مطالب این کتاب را انتشارات صهبا از میان ساعت‌ها سخنرانی مقام معظم رهبری در خصوص سیره سیاسی و مبارزاتی ائمه معصومین علیهم السلام گردآوری کرده است.



البته بنده هنوز تا فصل پنجم کتابِ ۱۷ فصلی انسان ۲۵۰ ساله بیشتر پیش نرفته‌ام، اما می‌توان فضای کلی همه بخش‌های کتاب را پس از مطالعه سه چهار فصل به دست آورد.
اتفاق جالبی که در این کتاب افتاده است اینست که سیر کتاب حاصل مجموعه سخنرانی‌ها و دست‌نوشته‌های تحلیلی حضرت آقا در خصوص سیره مبارزاتی اهل بیت علیهم السلام از شخص رسول مکرم اسلام تا امام یازدهم است و در واقع تبیین نحوه هدایت جریان نهضت اسلام و حکومت اسلامی در طول حدود ۲۵۰ سال حیات طیبه این ۱۳ نور منور، محور اصلی و خط سیر کتاب است.
هدایتی که به رغم هدف واحد و خط واحد، براساس مقتضیات زمان و شرایط جبهه مخالفان بر پایه تاکتیک‌های متفاوت شکل گرفت. این هدایت، در دوران حیات نورانی پیامبر مکرم اسلام نهضت اسلامی، به حکومت بزرگ اسلامی تبدیل شد ولی در ادامه مسیر و به دلیل سرسختی‌ها و شیوه‌های منافقانه دشمنان به شهادت غریبانه حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها، خانه‌نشینی ۲۵ ساله امیرالمؤمنین علیه السلام و دوران حکومت مظلومانه مولی، جریان صلح تاریخی امام حسن مجتبی علیه‌السلام، حادثه تلخ و فاجعه‌بار عاشورا و ... انجامید. ولی در طول این مدت چراغ پرفروغ اسلام و آموزه‌های نورانی قرآن به سبب صبر و فداکاری ائمه اطهار خاموش نشد و این نور هدایت، روز به روز فزون‌تر شد.
نکته بارز کتاب "انسان ۲۵۰ ساله" چینش دقیق مطالب سخنرانی‌های رهبر فرزانه انقلاب در کنار هم است، گویی حضرت ایشان خود، این مطالب را قلمی کرده‌اند. البته علت این آهنگ موزون و سیر منظم، هدفمندی سخنان مقام معظم رهبری در تبیین سیره سیاسی ائمه معصومین بوده است که سیر کتاب را خوش‌ساخت و پیوسته می‌سازد.
البته اگر مقدمه کتاب را که باز از سخنان حضرت آقا استخراج شده مطالعه نمایید، علت نامگذاری این کتاب به نام "انسان ۲۵۰ ساله" را درمی‌یابید.
مقام معظم رهبری برای نخستین بار سال ۱۳۶۵ در سخنرانی مهم خود به مناسبت دومین کنگره بین‌المللی امام رضا علیه السلام  واژه کلیدی "انسان ۲۵۰ ساله" را مطرح فرمودند و از آن پس در سخنرانی‌های متعددی به تبیین این کلیدواژه محوری در مبارزات سیاسی ائمه اطهار پرداختند.
مطالعه این کتاب را به همه همسفره‌ای‌های عزیز توصیه می‌کنم. به نظرم این کتاب در همه کتابخانه‌های عمومی استان و حتی کشور به راحتی در دسترس باشد.

10 نکته عملی از دردانه دوران

سلام ببخشید اگر امروز اندکی سفره صبحانه دیر پهن شد ...
امروز ششم فروردین است. شش روز از آغاز سال گذشته است. یعنی هنوز مدت زمان زیادی از عهد و پیمان‌های اول سالمان با خودمان نگذشته و این پیمان‌ها به دست فراموشی سپرده نشده است. یادتان هست؟ سر سفره هفت‌سین، کنار تربت شهدا، کنار قبور امواتمان، هنگام قرائت قرآن کریم، تصمیم گرفتیم یه کارهایی را در این سال نویی بکنیم و از یک سری کارها بگذریم؛ یکسری بداخلاقی‌ها را از وجودمان دفع کنیم. یادتان هست؟ ...

ادامه نوشته

گر نگاهی به ما کند مادر ...

اللّهمّ صلّ علی حبیبتك سیّدة نساء العالمین فاطمة بنت محمّد صلّی الله علیه و ءاله. اللّهمّ صلّ علیها و علی ابیها و بعلها و بنیها.
سلام بر مادر آب و آیینه. سلام بر یگانه بانوی مهر و وفا و پاکی.
امروز در تقویم‌ها ۵ فروردین ۱۳۹۲ شمسی و ۱۳ جمادی‌الاول ۱۴۳۴ قمری است و آغاز ایام پرحزن فاطمیه که یادآور همه مصیبت‌ها و غم‌های شیعه در طول تاریخ است و حضرت امام روح‌الله به حق فرمود: "فاطمیه، سند مظلومیت شیعه است."
امروز، روز شهادت مادرمان حضرت صدیقه طاهره سلام‌الله علیها است.
امسال، سال نو متفاوت از سال‌های گذشته آغاز شد. نوروز امسال، رنگ و بوی گل یاس داشت. یاس کبود و پرپری که همه عالم طفیل وجود اوست.



ان شاء الله با لطف و عنایت حضرت زهرا سلام الله علیها سال ۱۳۹۲ که به نام "حماسه سیاسی و اقتصادی" از سوی رهبر حکیم انقلاب اسلامی مزین شده است، شاهد حماسه‌های بزرگ و تاریخی مردم عزیز ایران اسلامی باشیم.

با سرشک دیده و با ناله پیوسته‌اش
با تن تب‌دار و با جسم به غایت خسته‌اش
روز تنهایی که او بود و کسی یارش نشد
کرده یاری او یداله با یدِ بشکسته‌اش

این، سفره صبحانه است

سلام علیکم
سالروز شهادت حضرت صدیقه طاهره، فاطمه زهرا سلام‌الله علیها را تسلیت می‌گویم و امیدوارم سال ۱۳۹۲ که با نام و یاد مادر عزیزمان آغاز شده است، سراسر خیر و برکت باشد.
چندی است همکاران محترم کتابدار و غیرکتابدار یزدی زده‌اند توی کار وبلاگ و وبلاگ‌نویسی و نهضتی آغاز شده است انصافاً در این وادی! راستش را بخواهید بنده هم قلقلک شدم این‌بار (چون بنده تجربه ناموفق و دردناکی از وبلاگ‌نویسی دارم!) به صورت جدی دست به کار شوم و از این رو وبلاگ جدیدم "سفره صبحانه" که ان شاء الله قرار است برخلاف آن یکیِ قبلی به روز باشد و و تبدیل به سالنامه نشود! امروز ۵ فررودین کلید (بخوانید کلنگ) خورد و امیدوارم بتوانم هر روز و یا لااقل کم، دو سه روز یک بار این سفره را پهن کنم و میزبان خوانندگان عزیز باشم. در ضمن این سفره فعلاً خیلی ساده و بی‌آلایش است، به امید خدا و با لطف دوستان و همسفره‌ای‌های عزیز رنگ و بو بگیرد.