قفسه بازی که بسته نشد ...
امروز تصمیم گرفتم پس از دو سه روزی که درگیر "قفسه باز" بودم و نهایتاً ساعاتی پیش شماره دومش به پایان رسید، از فضای بستهی قفسه باز بیرون بیایم و به یکسری کارهای به حاشیه رفته برسم، اما ظاهراً این قصه فعلاً منتفی است ...
وقتی قبل از ظهر مثلاً با دست پُر پیش آقای مدیر میرفتم، توی مسیر به برخورد آقای پارسائیان با این قفسهباز رنگی شده رنگ پریده(!) فکر میکردم و تقریباً هم میدانستم نظرشان درباره آن چیست. درست فکر میکردم و آقای مدیر نظرش با من یکی بود. خشک و نامأنوس. از نو نشستیم و قفسهباز را بازتعریف کردیم. من در ذهنم و آقای پارسائیان با روان نویسش پشت پرینت صفحه چهارم قفسه باز. هرخطی که مینوشت، انگار داشت یک بخش از تفکرات پراکنده من را کنار هم میچید.
حاصل گفت و شنود 15 دقیقهایمان شد اینکه فردا بنشینیم و یک فکر اساسیتری برای مطالب کپیبرداری شده شماره دوم از شماره اول، بکنیم. چند نفر از دوستان دست به قلم برای این کار گلچین شدند. البته دو سه نفر از همکاران شهرستانی با نظر مدیرکل محترم به خاطر مشکل ایاب و ذهاب خط خوردند و قرار شد همکاری و هماهنگی با آنها به شکل تلفنی باشد. البته امیدوارم این جملهای که نوشتم، به داستان بلیط "فیلم رسوایی" برای شهرستانها بدل نشود و دوباره یک عده اعتراض نکنند، چرا آن جماعت دست به قلم آری و ما نه! هرچند پیشاپپش در مطالب قبلی وبلاگم پاسخ این عده را دادهام.
یادتان هست یک عده از همکاران عزیز در کامنتهای وبلاگ مدیرکل محترم چهها که در مورد تهیه بلیط نگفته بودند که چرا همه امکانات برای ستادیها است! البته پاسخ آن عده از دوستان را دادم که باز هم قانع نشدند و تصمیم برآن شد طی نامهای به همه شهرستانها، تقاضای بلیط همکاران را تجمیع کنم که البته برخلاف تصور من(!) استقبال چشمگیری هم صورت گرفت، یک همکار عزیز، سه بلیط تقاضا کرد!!
القصه، امیدوارم از جلسه فردا، قفسه باز متفاوتی بیرون بیاید و آنچنان که برخی همکاران اشاره داشتند: از دل بربیاید و بر دل بنشیند.
دریوری یک: دوستان! اگر بخواهم توی دریوریها مطلب جدی بنویسم، به نظر شما به جای "دریوری" اسمش را چی بگذارم؟!
دریوری دو: "فچار گفت" بهتر است یا "لویی گفت"؟!
دریوری سه: اگر دوستان بلیط سینما میخواهند، یه ۱۰ تایی هنوز باقی مونده!
دریوری چهار: یکی بیاید قفسه باز را ببندد، یا پرونده من و عابدی را ! آلزایمر گرفتهایم طفلکها!
دریوری پنج: مثل اینکه دارد موج وبلاگنویسی و وبلاگخوانی بین همکاران میخوابد.
دریوری شش: پنجشنبه تا حالا، یکی از دوستان درپوش لنز دوربین اداره را کش رفته، یک پیغام خصوصی هم داده و تهدید کرده که اِل میکنم و بِل میکنم! اگر یک نظر دیگه بده و بگه این درپوش به چه کارش میآید، مال خودش!
دریوری هفت: راستی، دیروز زلزله بخشهایی از اصفهان را لرزاند. یکی امروز بهم گفت: میبینی، چوب خدا صدا ندارد! بهش گفتم: مطمئنی فردا نوبت یزد نباشد! امان از دیروز و امروز و فرداهایمان!


بنده كه ...