همه سرخ ...

مولای غریب من! هیچ روزی روزِ تو نمی‌شود؛ عاشورا، همه سرخ ...


حتی یک جرعه؟!

یکی از مداحان بزرگ تهران محرم پارسال روضه حضرت علی اصغر(ع) می‌خواند. جمعی داده بودند بچه‌های شیرخوره‌شان را ببرند جلوی مجلس تا در هیاهوی هیئت آقا سیدالشهدا، حال و هوای حسینی بگیرند. شیرخوره‌ها ۲۰ تایی می‌شدند. مداح، لیوان آب یک بار مصرفی را بالا آورد و گفت: "همه این بچه‌ها را می‌شود با نصف این لیوان آب، سیراب کرد؛ سهم هر کودک یک جرعه! "
راستی، در کربلا چه خبر بوده که سهم شش‌ماهه آقا امام حسین(ع)، جرعه‌ای از دریای آب فرات نبود؟!!

وقتی امروز غصه‌دار شدم

امروز قصد داشتم در مورد اولین دوره آموزشی اداره کل که جمعه گذشته در یزد برگزار شد مطلبی بنویسم؛ دوره آموزشی "جذب مخاطبین به کتابخانه"به نظرم آنقدر کلاس دکتر افشار زنجانی برای همکاران جذاب بود که فکر نمی‌کنم خستگی چندانی در این عزیزان ایجاد کرده باشد؛ حتی با وجود اینکه این دوره روز جمعه برگزار شد.  
اما متأسفانه با تنگ نظری جمع اندکی از همکاران که معمولاً همه اتفاق‌ها و برنامه‌ها را مخلّ آسایش خود‌ و همه چیز را اشتباه و نابجا می‌دانند، از نوشتن درباره این کلاس خوب و مفید منصرف شدم. در واقع آنقدر نظر یکی از همکاران در یکی از سایت‌ها برایم سرد و ناامید کننده بود که ترجیح دادم در مقابل این اتفاق خوب (برگزاری دوره‌های خوبی چون کلاس دکتر افشار) سکوت کنم.
نمی‌دانم علت این تنگ نظری‌ها چیست؟ راستش را بخواهید باورش برایم سخت است که عزیزی آنقدر منفی‌نگر باشد که حتی به یک کلاس صد در صد آموزشی و به نظرم مفید، هم به چشم یک اتفاق بد نگاه کند!
زیاد مایل به شرح قصه پرغصه این طرز تفکرها در مجموعه‌مان نیستم، اما می‌خواهم به خودم و همه دوستان خوبم بگویم بد نیست آدم اگر از کسی و یا چیزی خوشش نمی‌آید، لااقل انصاف‌اش را فدای این بدآمدن‌ها (یا خوش نیامدن‌ها) نکند!

داخل پرانتز:
{ راستی امروز اتفاقات عجیب و غریب زیادی در منزل اجاره‌ای جدید ما رخ داد که به دلیل صورت ناخوشایندی که دارد از شرح جزئیات آن معذورم! فقط همین قدر عرض می‌کنم که سعی کنید همیشه تلفن یک "لوله بازکنی و تخلیه چاه" توی دفتر تلفنِ منزل‌تان باشد، جسارتاً !! }

اینجا، حرم حق ...

آی دل بی‌قرار!
چشم سر ببند و پای در وادی کربلا، سرزمینِ "کرب و بلا" بنه! دلداده و شیدا شو که اینجا حرمِ حق است و جز دلدادگان را به حریم محرّم، راهی نیست.
دیده را شستشو ده! دل را به زلالِ اشک مصفا کن که ... عاشورا نزدیک است.



داخل پرانتز:
{ فرصت نشد این چند روز از مرحوم حاج حبیب‌الله عسکراولادی مطلبی بنویسم. خدا توفیقم داد در دوران حیات این مرد جهاد و تقوا که اول محرّم امسال میهمان سفره ارباب‌ شد، دو سه باری از نزدیک زیارت‌اش کردم. حقیقتاً مرد باصفا، مهربان، به شدت باتقوا و رئوفی بود. آقای عسکراولادی علاقه شدیدی به حضرت امام و رهبر معظم انقلاب داشت و متقابلاً ایشان به وی؛ از یکی از بزرگان شنیدم امام راحل چندین بار او را با لفظِ "حبیبِ من" خطاب کرده بودند.  }

مراقب لبخند فریبگرانه باشیم ...

داشتم فکر می‌کردم برای 13 آبان چه بنویسم؛ مخصوصاً این روزها که زمزمه‌های مختلفی از درون و بیرون درباره ارتباط ما با شیطان بزرگ، آمریکا، به گوش می‌رسد و برخی حتی یاد خاطرات قدیمی‌شان با امام راحل(ره) افتاده‌اند که بله، حضرت ایشان در اواخر عمر شریف‌شان موافق حذف شعار "مرگ بر آمریکا" بوده‌اند!!
وقتی حضرت آقا با سرانگشتِ اشارتِ ولایت‌ راه را نشان‌مان داد، صلاح را به زیاده گفتن و نوشتن ندیدم:

" ... درباره‌ى مسائل جارى ما با آمريكا - كه اين روزها محلّ بحث است - چند نكته را من عرض بكنم؛ سئوال است در ذهن‌ها ...
1. هيچ‌كس نبايد اين مجموعه‌ی مذاکره‌کنندگان ما را با مجموعه‌ى شامل آمريكا - همان شش دولت، به‌اصطلاح پنج بعلاوه‌ى يك - سازش‌كار بداند؛ اين غلط است؛ اينها مأموران دولت جمهورى اسلامى ايران هستند، اينها بچّه‌هاى خودمان هستند، بچّه‌هاى انقلابند؛ يك مأموريّتى را دارند انجام مي‌دهند.
2. اين مذاكره‌اى كه امروز دارد انجام مي‌گيرد با شش كشور - كه آمريكا هم جزو اين شش كشور است - فقط در مورد مسائل هسته‌اى است و لاغير. بنده هم اوّلِ امسال در مشهد مقدس در سخنرانى گفتم [كه‌] مذاكره در موضوعات خاص اشكالى ندارد؛ منتها گفتم من اعتماد ندارم، خوشبين نيستم به مذاكره، لكن مي‌خواهند مذاكره كنند، بكنند؛ ما هم به اذن‌الله ضررى نمي‌كنيم.
3. دشمنى آمريكا با ملّت ايران و با جمهورى اسلامى اصلاً حول محور هسته‌اى نيست؛ اين خطا است اگر خيال كنيم كه دعواى آمريكا با ما سرِ قضيّه‌ى هسته‌اى است؛ نه، قضيّه‌ى هسته‌اى بهانه است؛ قبل از اينكه مسئله‌ى هسته‌اى مطرح باشد، همين دشمنى‌ها، همين مخالفتها از اوّل انقلاب بود ... [ مسئله اين است كه‌] ملّت ايران به خواسته‌هاى آمريكا نه گفت، ملّت ايران گفت آمريكا عليه ما هيچ غلطى نميتواند بكند. اينها با موجوديّت جمهورى اسلامى مخالفند، با نفوذ و اقتدار جمهورى اسلامى مخالفند.
4. با تلاشى كه دولت محترم و مسئولين كشور دارند انجام مي‌دهند، ما موافقيم. يك كارى است، يك تجربه‌اى است، احتمالاً يك اقدام مفيدى است؛ اين كار را انجام بدهند، اگر نتيجه گرفتند كه چه بهتر، امّا اگر نتيجه نگرفتند، معنايش اين باشد كه براى حلّ مشكلات كشور بايستى كشور روى پاى خودش بايستد.
5. اين توصيه‌ى قبلى خودمان را باز هم تكرار مي‌كنيم: به دشمنى كه لبخند مي‌زند، اعتماد نكنيد؛ اين را ما به مسئولينمان، به بچّه‌هاى خودمان، فرزندان خودمان - اينهايى كه در مسئله‌ى ديپلماسى مشغول كار هستند، بچّه‌هاى مايند، جوانهاى خود مايند - [توصيه ميكنيم‌]؛ توصيه‌ى ما به اينها اين است: مراقب باشيد لبخند فريبگرانه شما را دچار اشتباه نكند، دچار خطا نكند؛ ريزه‌كارى‌هاى كار دشمن را ببينيد."



آخرین عکس‌هایی که از استاندار سابق ثبت کردم

پنجشنبه‌ای که گذشت یک اتفاق خوب توی استان و مجموعه کتابخانه‌ها افتاد. برای اولین بار در قالب یک جشنواره وزین از همه انسان‌های فرهنگ‌دوست و عاشق کتاب و کتابخوانی که با نیّت خیرشان اقدام به ساخت کتابخانه کرده بودند تجلیل شد. آنهایی هم که قصد داشتند در این امر خیر شریک شوند،‏ حاضر بودند.
از میان همه این حاضران، آقای فلاح‌زاده استاندار وقت یزد (و یا بهتر بگوییم از امروز، استاندار سابق) شاید بیش از سایر مدعوین جلب توجه می‌کرد ...  [ بقیه مطلب اینجاست ]

ادامه نوشته

برای غدیر ...

داشتم فکر می‌کردم برای "عید غدیر‌" چه بنویسم که پیامکی از دوستی قدیمی روی گوشی‌ام آمد:
"غدیر یعنی: کسانی که عقب مانده‌اند برسند و آنها که جلو رفته‌اند برگردند، تا با ولایت حرکت کنند."
خوب که فکر کردم دیدم، همه حرف‌های غدیر در همین یک جمله خلاصه می‌شود: غدیر، زمانی برایمان عید است که همراه مولا باشیم و با ولایت حرکت کنیم؛ نه یک قدم جلوتر و نه یک گام عقب‌تر. بر این مرام که باشیم، عاشورا تکرار نمی‌شود ...

(و این جمله را البته آرام می‌گویم تا کسی نشنود: نمی‌دانم سرّ اینکه هرسال اندکی پس از غدیرخم، محرم آغاز می‌شود و عاشورا تکرار، چیست؟ نکند گامی عقب‌تر یا جلوتر گذاشته‌ایم؟!)

حکایت کلید و مسکن مهر و اب المشاغلی ما + خالی‌بندنامه

به دوستان عزیزی که در چند روز اخیر از به روز نشدن "سفره صبحانه" گلایه‌ کرده‌اند، عرض می‌کنم خلاصه‌ی قصه‌ی وبلاگ‌ننویسی ما در این ۱۵ روز گذشته، همین چند بندی است که در ادامه می‌آید:
۱. قرار بود اواخر آبان "کلید" مسکن مهرمان را بگیریم، بگذاریم تنگِ جیب‌مان! و بر همین اساس ۵ ماه از چهارمین صاحب‌خانه‌مان زمان اضافی گرفتیم (که البته خدا خیرشان بدهد که این مدت را هم با ما و اهل و عیال راه آمدند.) تا دیگر مجبور نباشیم سر سال و به خاطر چند ماه، تغییر منزل بدهیم. ولی وقتی اوایل مهرماه کاشف به عمل آمد که مسکن مهر دارد با ما بی‌مهری می‌کند، بی‌خیال "کلید" شدیم و با "امیدی" بسیار و "تدبیری" سرشار، به فکر اجاره منزل دیگری افتادیم و این شد که همین چند روز پیش وارد پنجمین خانه اجاره‌ای زندگی‌ مشترک‌ با همسر محترمه شدیم؛ به اتفاق پسرک و دخترکمان!
تا نیمچه اشتراک اینترنت‌مان را به تلفن منزل جدید منتقل کنیم، چند روزی گذشت و چند روزی هم البته در نقل و انتقالات دو منزل پیشین و فعلی سپری شد که خود، حدیث مفصلی دارد!
تا چند روز هم که همه چیز در منزل جدید قر و قاطی شده بود؛ جوراب‌ و لباس‌های‌‌مان هم البته! تازه جورابی هم اگر میان اثاثیه منتقل شده پیدا می‌شد، لنگه به لنگه بود! آنهایی هم که جفت بودند، بعضاً از بوی مطبوع‌شان(!) گله‌ی گورخری تلف می‌شد!! که مشخص بود ناشسته‌ها به جای شسته‌ها نشسته بودند!
2. حتماً دوستان همکار خبر دارند که اخیراً حقیر به جرگه دوشغله‌های اداره کل پیوسته‌ام و به قول یکی از رفقا به مقام "اب المشاغلی" اداره نایل شده‌ام! با عرض تبریک و تسلیت؛ هم برای بنده و هم برای اداره کل!!
در مورد سمتِ اصلی که نظری ندارم!! آن را که عیان است چه حاجت به بیان است ...
اما این وصله سرپرستی جدیدالچسب(!)، قصه پرغصه این روزهای ماست! درست باید در همین دوره کوتاه سرپرستی حقیر، سیستم‌های فناوری اداره، کُلُّهم به هم بریزند؛ اشتراک و لایسنس همه نرم‌افزارها و امن افزارها یکی پس از دیگری خاتمه یابد؛ لنگر همه کشتی‌ها و لنج‌ها و قایق‌ها و ناوها و ناوچه‌های عالم زرپ و زرپ بیایند بخورند به کابل اینترنت کشور و عدل، سرعت اینترنت اداره کل ما هم کم و زیاد شود؛ مرخصی زایمان از 6 ماه به 9 ماه افزایش یابد و کلی قضایای دیگر‍!! خب، با این اوصاف فرصتی و دل و دماغی برای وبلاگ‌خوانی و وبلاگ‌نویسی می‌ماند؟!
3. برگزاری نخستین جشنواره تجلیل از خیرین کتابخانه‌ساز استان هم این روزها قوز بالا قوزی بر ننوشتن‌های ما شده است! صبح تا ظهر و یا بعضاً عصر، درگیر رتق و فتق کارهایی بوده‌ام که برعهده‌ام نهاده شده و هنوز هم البته تا روز برگزاری جشنواره (که هفته آینده است) مشغله‌ها سر جایشان هستند.

خالی‌بند نامه:
۱. اگر عمری باقی باشد، سعی خواهم کرد برای اتفاق بزرگ فردا "غدیریه"ای بنگارم ...
۲. اگر توفیقی باشد، حاشیه‌ای گزارش‌گونه از جلسه نقد کتاب "طناب‌کشی"  که چند روز پیش برگزار شد، خواهم نوشت ...
۳. اگر وقت شد، همه خبرهای رنگ و وارنگ شهرستان‌ها را که داخل ایمیل بنده دپو شده‌اند، امروز منعکس خواهم کرد ...
۴. اگر این برج حقوقی واریز شد، حتماً رنوی پدرخانم محترم را که چند روزی است پس از تعمیر، داخل تعمیرگاه مانده خواهم گرفت و به جناب‌شان تحویل خواهم داد ...